اریانااریانا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

ستاره زندگیم

ماجرای خرید کردن

 سلام عزیزم دیروز که بابایی اومد ساعت٣رفتیم بازار واسه دختر نازم لباس زمستونی بگیریم شما خیلی دوستت داشتی بااتوبوس بریم منم بدم نمیومد تجربش کنم خلاصه بااتوبوس رفتیم تا میدان امام خلوت بودلباسها قیمتاش خیلی بالا بود ماهم دنبال لباسی زیبا واسه دخترمون بودییم قیمت مهم نبود وقت برگشتن بابایی یه سری اسباب بازی دکتری واست خرید هرکاری کردییم بیدار نشدی خودت انتخاب کنی ماهم به سلیقه  خودمون واست خریدییم من یکی خودم بااین سن وسالم خیلی اسباب بازی دوست دارم کنار ایستگاه منتظرشدییم واسه اتوبوس فقط تا لحظه سوار شدن خوب بودم جاواسه مامانی نبود بشینه یه اقایی خداخیرش بده جاش وبه توبابایی داد من تا اتوبوس حرکت کرد داشتم میمردم ه...
18 مهر 1391

خیلی دوست دارم

سلام عزیزم خداروشکر دیروز بابایی نبود بهانه  شونگرفتی داشتم کمکم نگرانت میشدم من تاجایی که بتونم باهات بازی میکنم تاسرگرم بشی ووقتییم پیشمی دلتنگی نکنی البته تقصیر خودم بود که چندباری رو باباباجونی اجازه دادم بری بیرون اون روزا اصلا بهانه گیرنبودی انشاالله بازم مثل روزای گذشته خوب میشی فرشته کوچولوی من اگه بذاری فرداببیمت ارایشگاه موهات وکوتاه کنیم یه ماه پیش که بردیمت ترسیدی نذاشتی موهات و ارایشگر کوتاه کنه خیلی دوستت دارم زندگی من   ...
15 مهر 1391

ارایشگاه رفتن اریانا

سلام نازنینم دیروز به همراه بابایی وداداش میلاد بردیمت اریشگاه اولش قبول نکردی بعدبابایی گفت میبرمت پیش دوستم اگه دختر خوبی باشی بعد کوتاه کردن موهات میبرمت پارک تاموهات وکوتاه کرد ن من وداداش میلاد بیرون منتظر بودییم تا کارش تموم شه خداروشکر اروم بودی وقتی اومدی پیشم شبیه پسراشده بودی   زندگیم من نتونستم توروقانع کنم تابامن برییم ارایشگاه زنونه بازم خوب شد که موهات کوتاه شد چون دیگه توی چشات نمیره واذیت نمیشی قربونت برم از ارایشگاه اومدییم مقداری واسه خونه خرید کردییم بعدرفتیم  شهربازی خیلی خوشحال شدی هواهم سرد بود خیلی سرداومدییم خونه دوست نداشتی بیای خواستی بازم بمونی بعد شام خیلی زود خوابیدی چندوقته یاد گرفت...
15 مهر 1391

به امید ظهورش

زمستان خسته شد از بی بهاری / جهان می لرزد از این بی قراری   گمانم جمعه ای باقی نمانده / خدایا تا به کی چشم انتظاری . . .     ...
12 مهر 1391